بهمن سرکاراتی، عضو پیوسته‌ی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، صبح امروز (چهارشنبه، 29 خرداد) درگذشت.

 بهمن سرکاراتی دکتری زبان‌شناسی و فرهنگ و زبان‌های باستانی داشت و در سن 67 سالگی از دنیا رفت.

دکتر بهمن سرکاراتی متولد سال 1316 و دارای مدرک دکتری در رشته‌ی زبان‌شناسی و فرهنگ و زبان‌های باستانی بود. او در سال 1370 به عضویت پیوسته‌ی فرهنگستان زبان و ادب فارسی درآمد و از آن زمان، علاوه بر عضویت پیوسته، در مقطعی مدیریت گروه زبان‌های ایرانی و همچنین معاونت علمی و پژوهشی فرهنگستان زبان و ادب فارسی را نیز عهده‌دار بود. از دیگر فعالیت‌های او می‌توان به عضویت در هیأت امنای بنیاد ایران‌شناسی، عضویت در شورای علمی این بنیاد، معاونت پژوهشی بنیاد ایران‌شناسی، مدیریت گروه زبان‌شناسی دانشگاه تبریز و تدریس در این دانشگاه، عضویت در کارگروه پژوهشی دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز، ریاست انتشارات و روابط دانشگاهی دانشگاه تبریز، عضویت در کارگروه مرکزی کنگره‌ی سالانه‌ی تحقیقات ایرانی، ریاست مرکز آموزش زبان دانشگاه تبریز، و مشاورت عالی کتابخانه‌ی ملی ایران اشاره کرد.

سرکاراتی تألیفات و ترجمه‌های متعددی در حوزه‌های زبان‌شناسی و زبان‌های باستانی دارد که از میان آن‌ها می‎توان به «اوستا و هنر نو؛ کارنامه‌ی شاهان در روایات سنّتی ایران» (ترجمه‌)، «دین ایرانی بر پایه‌ی متن‌های معتبر یونانی» (ترجمه‌)؛ «اسطوره‌ی بازگشت جاودانی» (ترجمه‌)؛ «سایه‌های شکارشده» (شامل 20 مقاله‌)؛ «مقدمه‌ای بر فلسفه‌ای از تاریخ» (ترجمه)، «بررسی جامع زبان فارسی باستان و آثار بازمانده‌ی آن»، «بررسی سه فرگرد وندیداد»؛ «اصطلاحات خویشاوندی در زبان‌های ایرانی» اشاره کرد.

سرکاراتی همچنین صاحب بیش از 35 مقاله در موضوعات مختلف ادبی و زبانی و تاریخی بود.

همسر مهری باقری؛ خرداد سال 1392 درگذشت.

وحید طلعت شاعر مردم افغانستان

وحید طلعت را در ایران خیلی‌ها با محمدعلی بهمنی، شاعرغزلسرا، مقایسه می‌کنند. طلعت غزلسرای جوانی است که از همه شاعران امروز به بهمنی نزدیک‌تر است.

عین روانی زبان، سادگی عاشقانه و تغزل روایی مدرن نزدیک به زبان گفتار، وجوهی که محمدعلی بهمنی را ممتاز، متفاوت و محبوب ساخت. شاعر نیمایی که غزلسرا شد و بعد مراد همۀ کسانی که غزل گفتن تازه را دوست داشتند. بعد ازین بود که خیلی‌ها افتخار می‌کردند "بهمنی‌وارترین شاعر دنیا باشند". وحید طلعت نسبتی دیگری نیز با بهمنی دارد. آنچه که هر دو را در مطبوعات شهره ساخت، پرداختن‌شان به افغانستان بود. بهمنی سال‌ها پیش شعری گفته بود. 

 چگونه می‌شود ای همزبان‌! زبان را کشت‌ / سکوت کرد و به لب بغض بی‌امان را کشت‌
چگونه می‌شود آیا گلایه نیز نکرد  / که میهمان به سر سفره میزبان را کشت‌
میان گندم و جو فرق آنچنانی نیست‌ / کسی به مزرع ما اعتبار نان را کشت‌
هر آنچه میوه در این باغ‌، رایگان شما  / ولی عزیز من‌! این فصل‌، باغبان را کشت‌
ببخش‌، با همه درد و داغ‌، می‌دانم‌ / نمی‌توان به یکی ابر، آسمان را کشت‌

این شعر مثل توپ صدا کرد. شعری که در جواب "پیاده آمده بودم" از کاظم کاظمی گفته شده بود و همۀ شاعران ایران به آن پاسخی از سر عاطفه ومهر و همراهی داده بودند. بهمنی، عاطفی‌ترین شاعر ایران، سنگدلانه‌ترین شعر را برای مهاجران گفته بود.

طلعت اما چهرۀ دیگر بهمنی شد؛ شاعری که قریب به اتفاق شعرهایش برای افغان‌ها، مهاجران افغانستان و خود افغانستان است. وجهی که او را به عنوان "شاعر افغان‌ها" مشهور کرده‌است.

 

من خواب دیده‌ام که کسی از بهشتِ تو
یک شب برای من گلِ ریحان می‌آورد
شوقِ مقدسی که هزاران بهار شعر
از بلخ ، از هرات به ایران می‌آورد

طلعت متولد ارومیه است. بیشتر شعرهایش اول به آذری بودند. کتابش به زبان آذری در آذربایجان چاپ شد و شهرت یافت. اما دلبرانگی غزل فارسی او را محذوب کرد.

آن تُرک جاودانه با گویش دری
با لهجه‌ای مثَل‌شدنی می‌کشد مرا
من در خرابه‌های بودا بنا شدم
عشقی نهان، غمی علنی می‌کشد مرا
سنگ مزارِ من را در بلخ کنده‌اند
این است دردِ کوهکنی می‌کشد مرا

طلعت وارد زندگی افغان‌ها در ایران شد. مثل اعضای خانواده با آنها می‌نشست و زندگی می‌کرد. سر یک سفره دست می‌شست و تقریبأ بخش عظیمی از زندگی‌اش افغان‌ها بودند. تجلی این همگنی در شعر گلشهر بود. گلشهر محله‌ای در حاشیۀ شهر مشهد که محلۀ افغان‌هاست. افغان‌هایی که شبیه‌سازی‌شدۀ شور بازار ونانوایی‌های مزاری و رستوران‌ها و نوارفروشی‌های کابل را در این محله برای خود دارند. افغانستان کوچکی در شمال مشهد.

نشسته‌ایم بغل در بغل، من و گلشهر / درست مثل دو تا هم‌محل، من و گلشهر
نشسته‌ایم به عریانی دو تا کلمه / بدون فاصله در یک غزل، من و گلشهر

صدا

دو شعر از وحید طلعت

و این غزل تا پایان شرح رسیدن به این محله از مرکز شهر، یگانگی و تفاوت همزمان آن را با باقی شهر از زبان اتوبوسی روایت می‌کند. روایت طلعت با این محدود نمی‌شود. در شعر طلعت همۀ ماجراهای افغانستان هست. هزاره و ازبک و ترکمن و تاجیک و پشتون، بلخ و بامیان و هرات و بودا و باغ‌های مغولی.

...دهان واکردی و شعر دری آغاز شد از تو
زبان وقتی گشودی شرق را از عشق آکندی

اگرچه قرن‌ها دوریم از هم ماه آواره
ولی تا بوده بر پیمان سرخ خویش پابندی

تو بودی هم‌رکاب امپراطوران سلجوقی / نقاب از چهرۀ افسانه‌ها در شرق افکندی...

* * *


آسیای میانۀ چشمت لهجه‌اش ازبکی ِمادر شد
قهوۀ ترک باز مستم کرد در غروب عجیب عشق‌آباد
چشم‌هایت مرا به کابل برد دست‌هایت مرا به ترکستان
بیستون را درون شعرم کند، طعم شیرین حسرت فرهاد

معشوق طلعت مقید به محدودۀ خاصی نیست. معشوق یا معشوقه‌ای اثیری است با لباسی از تاریخ و قیافه‌ای از جغرافیای منطقه‌ای بزرگ، وطنی است به  گستردگی وضعیتی کتمان‌شده، معشوقه‌ای که خود وطن شاعر است؛ وطنی که مرزش به گستره فرهنگ فارسی است؛ چون بسامد کلمۀ "وطن" در شعرش بسیار زیاد است.

شال بلند ازبکی از گل به تن داری / زیبای من که چشم‌های ترکمن داری
جغرافیای سرنوشت من تصور کن  / هرجا که هستی، قعر چشمانم وطن داری

* * *

دل تو لیلیه شد، شد قمارخانۀ من / که ماه بودی، دیوانۀ ماه منتظرت


"لیلیه" اصطلاحی عربی است که به خوابگاه‌های عمومأ دانشجویی در افغانستان اطلاق می‌شود. شاعر عمق آشنایی‌اش را از مسایل امروز به یک حافظۀ تاریخی دور می‌برد. به ریشه‌هایی که طبعأ هنوز در آن طرف مرز مانده‌است و همیشه خواهد ماند. جدا از ظرافتی که شاعر طبق آن "لیل" را که به معنی شب است، با ماه متناظر می‌کند.اما شاعر به این هم اکتفا نمی‌کند. به دست‌های نامرئی که باعث جدایی شاعر از این همگنان و هموطنانش شده نیز اعتراض می‌کند.

وقتی که دنیا خلق می‌شد، ما دو تن بودیم / هم‌مرز نه! همسایه نه! ما هم‌وطن بودیم

دستانِ ما با مرزها از هم جدا افتاد / ما هم‌زبانان که زمانی هم‌وطن بودیم

و نه تنها این مرزها را در شعرش از رسمیت می‌اندازد، بلکه تعریفی تازه از مرزها ارائه می‌کند. تعریفی که طبق آن جان‌های آدم‌ها وطن هم می‌شوند:

چه داشت زندگی‌ام بی‌ تو آی آواره!؟ / برای زندگیِ من وطن نبودی اگر!

و برای آن نقبی می‌زند به تاریخ، روایتی مثل روایت مارکز در پاییز پدرسالار از شاهی مثالی ارائه می‌کند. شاهی که در سایه‌روشن مه‌آلود نظاره نشسته‌است و پیش رویش سرزمینش در سیطرۀ یک فراوشی (روانی)، نوعی مالیخولیا دارد، شهر به شهر از دست می‌رود.

هنوز در ذهن اصفهانِ پرت‌حواس / نشسته بیگم خاتون کنار شاه عباس

دو ساعت است که برگشته از سیاحت عصر / و با خود آورده عطر باغ را به تراس

به روی قالی گسترده نقشۀ ایران / دو چای عثمانی، چند دانه گیلاس...

عجیب نیست اگر جاودانه مانده هنوز / هنوز در ذهن اصفهان پرت‌حواس

این روایت بی‌نظیر و دلنشینی است که شعر طلعت را از یک ابراز احساسات ساده فراتر می‌برد. وقتی او تاریخ، سیاست و اجتماع را به چالش می‌کشد، درست مثل بهمنی، اما از زاویه‌ای دیگر:

درست مثل دو تا سرزمین همسایه / به عشق هم، به غم هم، دچار بنشینند

حقیقتش این است که تفاوت نگاه این دو شاعر همانند، از دو نسل متفاوت، حاکی از همین تفاوت نسلی‌شان است. نسل تازۀ ایرانی، به نسبت، فکری بازتر دارد، جهانی‌تر است، دغدغه‌های انسانی تازه‌ای دارد. حتا ناسیونالیسمش نیز شامل محدودۀ کلان‌تری می‌شود. یکی دو نسل قبل‌تر، خیلی‌ها در ایران حتا نمی‌دانستند بلخ و بخارا و هرات و سمرقند در جای دیگری از کرۀ زمین است. هنوز دچار همان پرت‌حواسی تاریخی بودند. حتا نمی‌دانستند مردمی که به این وسعت به ایران مهاجر شده‌اند، زبان مادری‌شان فارسی است. و زبان فارسی نه تنها زبان آنها که زبان مردمان بسیاری در چارسوی نقشۀ ایران است؛ نقشه‌ای که روزی همۀ این گسترۀ بزرگ را شامل می‌شد و همۀ مردم این جغرافیا را با یک رؤیا و یک غم و یک شادی شریک می‌ساخت.

 اما نسل امروز در ایران این‌گونه نیستند. نسلی که به خاطر به مدرسه نرفتن کودکان مهاجر افغان، تظاهرات می‌کنند و دولت را به کرنش وا می‌دارند .نسلی که متن کتاب قانون را به خطر تغییر یک نگاه کهنه به مهاجران و وضعیت حقوق بشری تغییر داده‌اند. قانونی که پس از سال‌ها در ایران تغییر کرد و طبق آن هم کسانی که مادری ایرانی داشتند، صاحب حق شدند، هم برای رفتن به مدرسه افغان‌ها ناچار نباشند حتمأ کارت شناسایی داشته باشند و هم محدودۀ اجازۀ کار برای آنها محصور به موارد مشخصی نباشد که سال‌ها پیش به شکل بی‌انصافانه‌ای وضع شده بود. این نگاه تازه نشان‌دهندۀ نسل تازۀ بزرگی است که وحید طلعت یکی ازشاخصه‌های آن است.

در آخر غزلی کامل از وحید را برای مهاجران افغان می‌خوانیم؛ غزلی که هم شناسۀ نوعی تازه از غزل گفتن فارسی است، هم شناسۀ شکلی تازه از فکر فارسی:

دلِ مشهد گرفته بود تو را، مثلِ تاریخِ من که طاعون را
دلِ مشهد گرفته بود فقط... باز این سرنوشتِ ملعون را...

شاعری که فقط قَدَم می‌زد، داشت از زندگیش بَرمی‌گشت
با خودش فکر می‌کند هر روز زندگی می‌کنم هم‌اکنون را

متنِ تاریخِ سرخِ  تُرکستان اتّفاقی بنفش می‌افتاد
داشت تعبیرِ تازه‌ای می‌شد لیلیِ تو جنونِ مجنون را

در دو چشمِ تو زندگی می‌کرد ذاتِ  اندوهگینِ یک شاعر
کاش در چشم‌های تو می‌خواند حافظ این حُسنِ روزافزون را

فصلِ هفتم در آن رُمانِ قَطور، قصّۀ دُختری‌ست در باران
سرنوشتِ کسی که موییده هفت قرنِ تمام، جیحون را

هفت قرن است عاشقش شده‌است شاعرِ چند بیت بالاتر
و به آهِ دلِ تو سوزانده همۀ بیدهای مجنون را

پیرمردِ مزارعِ خشخاش! گریه کن، گریه حقِّ مردمِ توست
گریه کن، گریه کن، فقط گریه، قحط‌سالیِ سالِ میمون را

صبر کن باستان‌شناسِ عزیز! روحِ بودا کجای این خاک است؟
کاوُشَت را به پایتخت ببر، کشف کن بُرج‌های فرعوُن را

نسلِ آواره‌ای که من دیدم، دیگر از زندگی نمی‌ترسد
از دلِ خاک می‌کشد بیرون آخرش این غرورِ مدفون را

آخرین خواستگاهِ شعرِ دَری!  "نیستی"  پِی  به "هستی"‌اَت بُرده
خلق کن، خلق کن، خُدای غزل! آخرین شاهکارِ موزون را

روحِ آوارۀ نجیبی باش وَ فقط فکر کن به ذهنِ کسی
که پرستیده بود در شعرت این خدای همیشه محزون را

جُرم یعنی همیشه بودنِ تو، مرز یعنی نبودنِ مطلق
سرکشی کن، بشور بر جبرت، خط بزن هرچه مرز و قانون را

در تنم زاغ زاغ می‌لرزی وَ من از زندگیت بی‌خبرم...
عشق آورده رنج و تسکین را، شعر آورده درد و افیون را

بعدها، بعدهای دور از ذهن، هفت قرنِ دوباره‌ای دیگر،
یک نفر می‌رسد که قِی بکند شعرِ من؛ چند لَختۀ خون را

فصلِ آخر از آن رمانِ سیاه که امانت گرفته‌ای از من،
سرنوشتِ کسی نبود جُز این  بی‌سبب سَرکشیده معجون را

گفته بودی سری به هم بزنیم

گفته بودی سری به هم بزنیم

آه همسایه آمدم بزنیم

 

هر چه غیر از صداقت و عشق است

بی­گمان روی آن قلم بزنیم

 

حرفی از ابتدای شادی­ها

حرفی از انتهای غم بزنیم

 

دل ازین آسمان هفته بشوی

تا پری در هوای هم بزنیم

 

آه همسایه چشم­های تو کو؟

تا در اندوه آن قدم بزنیم

 

گفته بودی سری به هم بزنیم

آه همسایه آمدم بزنیم؟

 

                                             وحید دانا

تو که راهی شدی نمی¬دانی،معنی بی¬قرار یعنی چه؟

 

تو که راهی شدی نمی­دانی،معنی بی­قرار یعنی چه؟

مثل یک ماهوارۀ تنها، گـــم شدن در مدار یعنی چه؟

 

حملۀ لشکر غزل دیدی؟، امشب از حس شعر لبریزم

غرق آرامشی نمی­فهمــی، لحظۀ انفجار یعنی چه؟

 

می­روی سمت یک فراموشی..، چمدانی گرفته­ای در دست..

شاعـــری بی­قــــرار می­فهمد، سوت تلــخ ِ قطار یعنی چه؟

 

با صدای رسا که می­خندی، بنده مسئول خنده­ها هستم

بی خیالـــی تو و نمی­فهمــی، شانۀ زیر بار یعنی چه؟

 

دل من را زدی بـــه دریاهــا، دل دریـــا ندیدۀ ترســـو

چشم دریایی­ات به من فهماند، آبی بی­گدار یعنی چه؟

 

مدتـــی می­شود پـــر از دردم، مثل یک سال پیش حال خودت

تو خودت هم که خوب می­دانی، قرص..روزی سه بار یعنی چه؟

 

آه! با میله­های مواجی، چشم­های تو در محاصره است

مژه­هایت به من نشان دادند، آسمان در حصار یعنی چه...

 

                                     محمد شریف

احمدرضا احمدی

 

احمدرضا احمدی در ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدرش کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقه‌الاسلام کرمانی، و جد مادری‌اش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسۀ کاویانی کرمان گذراند و در سال 1326با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورۀ دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند. در سال ۱۳۴۵ دورهٔ خدمت سربازی را به عنوان سپاهی دانش در روستای ماهونک کرمان آموزگاری کرد.

احمدی در سال ۱۳۴۳ به همراه نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش­آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه ادبی «طرفه» را با هدف دفاع از هنر موج نو تأسیس کرد. انتشار دو شماره از مجلهٔ طرفه و تعدادی کتاب در زمینهٔ شعر و داستان از فعالیت‌های این گروه‌است.

وی در مهر ماه سال ۱۳۴۹ در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشغول به کار شد. تا سال 1358 در سمت مدیر تولید موسیقی برای صفحه و نوار ماند و از سال ۱۳۵۸ تا زمان بازنشستگی یعنی سال ۱۳۷۳ در بخش انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به ویراستاری مشغول بود. تدوین ردیف موسیقی ایرانی، آوازهای محمدرضا شجریان، شعرخوانی و ضبط صدای شاعران مهم(با آثاری از نیما یوشیج، احمد شاملو، نادر نادرپور، فروغ فرخزاد، یدالله رویایی، نصرت رحمانی و...)از جمله فعالیت‌های وی در کانون بود. برخی از آثار تولیدی تحت سرپرستی وی به شرح زیر می‌باشد:

1.     مجموعۀ صدای شاعر که معرفی شعر معاصر و شعر کلاسیک فارسی بود.

2.     مجموعۀ زندگی و آثار موسیقیدانان ایران و جهان.

3.     مجموعۀ آوازهای فولکلور ایران.

4.     مجموعهٔ کل ردیف موسیقی ایران

5.     مجموعهٔ بازسازی تصنیف‌های کلاسیک موسیقی ایران

6.     مجموعهٔ قصه برای کودکان

احمدرضا احمدی در سال ۱۳۶۱ با شهره حیدری ازدواج کرد که حاصل این ازدواج فرزندی به نام ماهور است.

آشنایی عمیق او با شعر و ادبیات کهن ایران و شعر نیما دستمایه‌ای شد تا حرکتی کاملاً متفاوت را در شعر معاصر آغاز و پی‌ریزی کند. او از بیست سالگی به طور جدی به سرودن شعر پرداخت. وی نخستین مجموعه شعرش را با عنوان طرح در سال ۱۳۴۰ منتشر کرد که توجه بسیاری از شاعران و منتقدان دهۀ ۴۰ را جلب کرد. او همچنین آثاری در ادبیات کودک و نوجوان دارد. در سال ۱۳۷۸ سومین جایزۀ شعر خبرنگاران با مراسمی متفاوت و خصوصی در خانۀ احمدرضا احمدی برگزار شد. همان سال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در مراسم بزرگداشت احمدرضا احمدی، تندیس مداد پرنده را به او اهدا کرد.

در سال ۱۳۸۵ احمدی به عنوان شاعر برگزیدۀ پنجمین دورۀ اهدای جایزۀ شعر بیژن جلالی انتخاب شد.

احمدی در سال ۱۳۸۸ نامزد دریافت جایزۀ هانس کریستین اندرسن شد.

 

برخی از آثار احمدرضا احمدی در قلمرو شعر

  • 1391 - «دفترهای واپسین، دفتر هفتم/به رنگ آبی نیلی»، انتشارات کتاب نشر نیکا 
  • 1391 - «دفترهای واپسین، دفتر ششم/به رنگ آبی دریا»، انتشارات کتاب نشر نیکا
  • 1391- «دفترهای واپسین، دفتر پنجم/به رنگ آبی آسمان»،انتشارات کتاب نشر نیکا
  • 1391 - «دفترهای واپسین، دفتر چهارم/به رنگ سبز»، انتشارات کتاب نشر نیکا

·         1391 - «دفترهای واپسین، دفتر سوم/به رنگ زرد»، انتشارات کتاب نشر نیکا

·         1391 - «دفترهای واپسین، دفتر دوم/به رنگ پرتغالی»، انتشارات کتاب نشر نیکا

·         1391 - «دفترهای واپسین، دفتر اول/به رنگ آبی»، انتشارات کتاب نشر نیکا

  • 1391 - «میوه‌ها طعم تکراری دارند»، نشر ثالث
  • 1389 - «دفترهای سالخوردگی(دفتر هفتم)، می‌خواستم روزی گریه کنم: سیب سرخ»، نشر چشمه
  • 1389 - «دفترهای سالخوردگی (دفتر ششم)، روزی که ما سوار قطار شدیم: هوا ابری بود» نشر چشمه
  • 1389 - «دفترهای سالخوردگی(دفنر پنجم)، در انتهای کوچه در باران شمع را روشن می‌کنیم: تنهایی»، نشر چشمه 1389 - «دفترهای سالخوردگی(دفتر چهارم)، به درخت انار رسیدم انارها شکسته بودند: عشق»، نشر چشمه
  • و...
  • - «طرح»، ناشر: احمدرضا احمدی (چاپ دوم در مجموعهٔ «همهٔ آن سالها»، ۱۳۷۱، نشر مرکز)

شعر و قصه برای کودکان

  • 1349 - «ناگهان چراغ‌ها روشن شدند» با تصویرگری احسان عبداللهی، نشر نظر
  • 1349 - «عروس و داماد زیر باران» با تصویرگری نگین احتسابیان، نشر نظر
  • 1389 - «در یک شب مهتابی که شب چهاردهم ماه بود»،
  • 1389 - «کبوتر سفید کنار آینه» با تصویر گری علیرضا گلدوزیان و گرافیک کورش پارسا نژاد.
  • 1386- «باز هم نوشتم صبح، صبح شد» با نقاشی لیلا یوسفی، نشر شباویز
  • 1385 - «بهار بود» با نقاشی شراراه خسروانی، نشر شباویز
  • 1385 - «شب روز اول و صبح روز هفتم»، با نقاشی محمدرضا لواسانی، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
  • 1385 - «پسرک تنها روی برف» با نقاشی مریم مبصری، فرهنگ گستر
  • 1384 - «برف هفت گل بنفشه را پوشاند»با نقاشی مریم مبصری، فرهنگ گستر

و...

فیلم

1376- گوینده گفتار متن فیلم بانوی اردیبهشت به کارگردانی رخشان بنی اعتماد

  • 1367 - گوینده گفتار متن فیلم نار و نی به کارگردانی سعید ابراهیمی فر.
  • 1354 - نویسنده پویانمایی ملک خورشید به کارگردانی علی اکبر صادقی
  • 1349 - دستیار کارگردان فیلم پنجره به کارگردانی جلال مقدم
  • 1341 - بازی در فیلم پستچی به کارگردانی داریوش مهرجویی

 

گفت و گو

به صورت ضبط صدا

مهدی خالدی-پرویز یاحقی-مرتضی ممیز-آیدین آغداشلو-داریوش آشوری-بیژن جلالی-کیومرث صابری-محمدرضا شجریان-پری صابری-سیروس طاهباز-فریدون ناصری

به صورت ضبط صدا و تصویر

1.     پرویز کلانتری، نقاش، خرداد ۱۳۷۴

2.     علی تجویدی، موسیقیدان، خرداد ۱۳۷۴

3.     حسین دهلوی، موسیقیدان، خرداد ۱۳۷۴

4.     علی اکبر صنعتی، نقاش، خرداد ۱۳۷۴

5.     فریدون شهبازیان، موسیقیدان، خرداد۱۳۷۴

و...

 

ویراستاری و نمونه خوانی، غلط گیری، صفحه آرایی و انتخاب ناشر

  • ۱۳۸۵ - کنترپوآل، تالیف:والتر پیستون، ترجمه: هوشنگ کامکار، نشر افق
  • ۱۳۸۵ - هارمونی روس، تالیف:ی. دوبفسکی و دیگران. ترجمه:مسعود ابراهیمی، نشر افکار
  • ۱۳۸۳ - یک قرن موسیقی مدرن، تالیف:پل گریفیث، ترجمه کیوان میر هادی، نشر افکار
  • ۱۳۸۳ - آموزش آهنگسازی، تالیف:جان هوارد. ترجمه هوشنگ کامکار، نشر افکار
  • ۱۳۸۲ - ارکستراسیون، تالیف: کنت کنان، ترجمه هوشنگ کامکار، نشر افکار
  • ۱۳۷۹ - تاریخ موسیقی روس، تالیف:  فریدون ناصری، انتشارت پژوهنده

و...

 

ترجمه آثار به دیگر زبان‌ها

  • ترجمهٔ شعری به فرانسه توسط صدرالدین الهی و چاپ در روزنامه لوموند
  • ترجمهٔ شعری به آلمانی توسط سیروس آتابای و چاپ در کتابی به نام آوازهای فردا در مونیخ، سال ۱۳۴۳
  • ترجمهٔ اشعار به ارمنی توسط گالوس خانست و چاپ درر مجلهٔ آلیک، سال ۱۳۴۵
  • ترجمهٔ شعر«ندانستی گل حقیقت گیاه‌است» به فرانسه توسط محمدعلی اسلامی ندوشن
  • ترجمهٔ تعدادی از اشعار به ژاپنی توسط کیمیه ماندا
  • ترجمهٔ یک شعر به همراه معرفی شاعر در مجله جورنال آ. ب به زبان اسپانیولی توسط کلارا خاننس با کمک محسن عمادی، سال ۱۳۸۶
  • ترجمهٔ تعدادی از اشعار به زبان ایتالیایی توسط کامبیز تشیعی
  • ترجمهٔ تعدادی از اشعار به زبان عربی توسط موسی اسوار
  • ترجمهٔ یک شعر به ترکی آذربایجانی توسط ائلیاد موسوی

 

نمونه­ای از اشعار

درختانی را از خواب بیرون می آورم
درختانی را در آگاهی كامل از روز
در چشمان تو گم می كنم
 تو كه
 با همه ی فقر و سفره بی نان
 در كنارم نشسته ای
 لبخند برلب داری
در چهر جهت اصلی
 چهار گل رازقی كاشته ای
عطر رازقی ما را درخشان
مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد
همه چیز را دیده ایم
تجربه های سنگین ما
 ما را پاداش می دهد
 كه آرام گریه كنیم
مردم گریز
 نشانی خانه خویش را گم كرده ایم
لطف بنفشه را می دانیم
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی كنیم
ما نمی دانیم
شاید در كنار بنفشه
دشنه ای را به خاك سپرد باشند
باید گریست
باید خاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران
 ما
من و تو
چتر را در یك روز بارانی
در یك مغازه كه به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
 گم كردیم

 

منابع

          وب‌گاه پندار

1.     فصلنامه شعری گوهران، شماره شانزدهم

2.     دیدار با " احمدرضا احمدی "در وقت خوب مصائب!

3.     وب گاه احمدرضا احمدی در فیس بوک

4.     زندگی نامه احمدرضا احمدی، همشهری آنلاین