باران که می‌بارد...

باران که می‌بارد تو می‌آیی

بارانِ گل، بارانِ نیلوفر

 

باران ِمهر و ماه و آئینه

بارانِ شعر و شبنم و شبدر

 

باران که می‌بارد تو در راهی

از دشتِ شب تا باغِ ِ بیداری

 

از عطر عشق و آشتی لبریز

با ابروآب و آسمان جاری

 

غم می‌گریزد، غصه می‌سوزد

شب می گدازد، سایه می میرد

 

تا عطرِ آهنگِ تو می رقصد

تا شعر باران تو می گیرد

 

از لحظه های تشنه ی بیدار

تا روزهای بی تو بارانی

 

غم می کُشد ما را و می بینی

دل می کِشد ما را تو می دانی

 

شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان

شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان

که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان

 

مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت

گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان

 

 

تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود

بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان

 

کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز

تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان

 

بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری

شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان

 

 

پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد

گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان

 

 

دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل

مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان

 

 

با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم

که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان

 

 

گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم

از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان

شهریاری من

جز من به شهرِ یار کسی شهریار نیست

شهری به شاه پروری شهر یار نیست

 

در بارگاه سلطنت فقر ، شاه را

بندند در برخ که به دربار بار نیست

 

من طایر بهشتیم اما در این قفس

حالی اسیر عشقم و جای فرار نیست

 

برگ خزان به زردی رخسار من مباد

ای گل که در طراوت رویت بهار نیست

 

از خون لاله بر ورق گل نوشته اند

کاوخ به عهد لاله رخان اعتبار نیست

 

شاهد شو ای ستاره که آن مست خواب ناز

آگه ز حال عاشق شب زنده دار نیست

 

گویند مرگ سخت بود ، راست گفته اند

سخت است لیک سخت تر از انتظار نیست

 

از روزگار عاطفه هرگز طمع مدار

اصلا نشان عاطفه در روزگار نیست

 

منصور زنده باد که در پای دار گفت

آسان گذر ز جان که جهان پایدار نیست

 

جان پرور است زندگی شهر یار لیک

جز غم به شهریار در این شهر ، یار نیست

 

 

                                                                                شهریار

لوازم التحریر شکرستانی به بازار لوازم التحریر ایران آمد

"شکرستان" را که می‌شناسید؟ یک انیمشین کاملاً ایرانی که چند سالی است حسابی برای خودش طرفدار پیدا کرده است و در این مدت با زبان طنز، کودکان و نوجوانان زیادی را با داستان‌های کهن ایرانی و رسم و رسوم گذشتگان آشنا کرده است. پس احتمالاً شنیده‌اید که شکرستان هم به روی جلد دفاتر مشق و کیف و جامدادی‌ها آمد تا با سابقۀ خوش نمک شخصیت‌های کارتونی خود حسابی بفروشد!

شکرستان یک پویانمایی تلویزیونی است که توسط یک شرکت ایرانی تولید شده و تا به حال بیش از 100 قسمت آن تولید و از برنامۀ کودک و نوجوان شبکه ۲ سیمای ایران پخش شده است. این مجموعه با روش «کات اوت» یا بریده مقوا ساخته شده و استقبال زیادی از آن شده‌است. قسمت‌هایی از این مجموعه در جشنواره‌های خارجی از جمله جشنوارۀ چانگوی چین، جشنوارۀ جیفونی ایتالیا و جشنوارۀ فیلم کودک هند نمایش یافت و مورد تقدیر قرار گرفت.

 

طبق اعلام عوامل و دست‌اندرکاران این مجموعه طراحی و توزیع " لوازم التحریر شکرستان" تا کنون و تنها در عرض چهار  روز، بیش از نیمی از محصولات آن به فروش رسیده است و تولیدکنندگان وارد مرحلۀ دوم توزیع اقلام درسی این برنامه کارتونی شده اند.

بوعلی سینا، تار و هم‌اکنون نظامی...

هر چه پیش می‌رویم، مصادره مفاخر فرهنگی و تاریخی ایران توسط کشورهای همسایه، سرعت بیشتری به خود می‌گیرد و این کشور‌ها، سراغ یک به یک نشانه‌های تاریخی مورد تحسین ایران رفته و آن‌ها را به شکلی باورنکردنی حتی ثبت جهانی می‌کنند و سرانجام مسئولان چند مصاحبه تند و تیز می‌کنند، ولی سوای این نطق‌های بی‌حاصل، راهکار مقابله با چنین کارهایی چیست؟

به گزارش «تابناک»، نخست «ابوعلی سینا» و «شیخ علی همدونی» بودند که تاجیک‌ها چهره‌هایشان را در حکم مفاخر ملی‌شان ‌روی اسکناس‌های ۱۰ و ۲۰ سومونی‌شان درج ‌و به جهان صادر‌ کردند.

سپس نوبت به آذربایجانی‌ها رسید که‌‌ همان کمترین نزدیک فرهنگی تاجیک‌ها را به لحاظ زبانی نداشتند، ولی به سادگی «تار» را به نام خود ثبت کرده و‌ روی پول‌هایش نقشش کردند و چون تحرک جدی از سوی ایران ندیدند، جسارت کرده و این بار «نظامی» را به واسطه آن که در آذربایجان دفن است، ‌روی اسکانس‌هایشان به عنوان نماد ملی درج کردند؛ هرچند درباره اصالت تصویر سوم، تشکیک شده و به ظاهر‌ بانک مرکزی آذربایجان در این باره اطلاعیه صادر کرده است.

جالب این که نظامی گنجوی، سروده‌های ترکی بسیار بسیار اندکی دارد و ظاهراً پس از اقدام اخیر آذربایجانی‌ها، کتیبه‌های مشتمل بر اشعار پارسی این شاعر بزرگ از پیرامون مقبره‌اش جمع‌آوری شده تا اشخاص بدون اطلاع از اقدام آذربایجان، متوجه کلاهبرداری و سرقت مفاخر ایرانی نشوند و احتمالاً با جایگزینی‌‌ همان چند شعر ترکی که در اصالتشان نیز محل تشکیک است، لابد قرار است چندی دیگر نظامی نیز در حکم مفاخر فرهنگی آذربایجان ثبت ملی و جهانی آن کشور در یونسکو شود! حتی اگر این گونه نیز نشود، این سلسله رویدادها، تلنگر سنگینی است که باید جدی‌اش گرفت.


در این میان، طبیعتاً ضرورتی ندارد درباره بدیهیاتی نظیر این که نظامی یک شاعر ایرانی است، سخن به میان آورد، ولی درباره رویکرد مقابله‌ای برابر آنچه رخ داده و قطعاً سراغ دیگر مفاخر ایرانی، به ویژه آنهایی که در ایران بزرگ (ایران در قلمرو تاریخی‌اش)‌ مدفون هستند نیز خواهند رفت، می‌بایست در پی تدبیر بود. در واقع به جای آن که درباره بدیهیات سخن به میان آورد و در پایان افسوس خورد که چه بر سر فرهنگ مملکت می‌آید، ضرورت ایجاب می‌کند راهکار عملی تغییر این وضعیت را پیش آورد.

هرچند می‌توان در این زمینه بزرگداشت‌های مفاخر و هفته‌های فرهنگی را در کشور خودمان و دیگر کشور‌ها گرفت و همچنین در پی ثبت حجم انبوه‌ این شخصیت‌ها در حافظه تاریخی یونسکو بود، مهم‌ترین رویکردهای عملی در این زمینه،‌‌ همان رویکردی است که این کشور‌ها در پیش گرفته‌اند و باید‌ روی آثاری از ایران که ‌مستمر در گرداگرد جهان گردش دارند و نماینده ایران هستند، نام یا تصویر این مفاخر را درج کرد که طبیعتاً اسکناس‌ها و مسکوکات است که واقعاً تغییر پشت برخی از آن‌ها هیچ آسیبی نیز به کشور نمی‌رساند
.

برای نمونه، سردر دانشگاه تهران ربودنی نیست و هیچ کشوری نیز در پی تصاحبش بر‌نمی‌‌آید و یا جهاد سازندگی، چیزی نیست که قابل دزدیدن باشد و در این زمینه تنها سعدی است که مورد لطف واقع شده و پشت اسکناس ده هزار تومانی، تصویرش درج شده است، ‌‌حال آن که برخی طرح‌های اسکناس نیز قابلیت افزایش محتوا را دارند و مثلا ‌پشت اسکناس پنج هزار تومانی و در قلب نقشه ایران، زمینه به تصویر کشیدن چهره چند تن از مفاخر ایران فراهم است، بدون آنکه حتی طرح کنونی دستخوش تغییر شود
.

ظاهراً در این زمینه نمی‌توان رویکرد کارسازتر از این را در پیش گرفت و تا دستی به اسکناس‌های ایرانی ـ که در ‌نقاط جهان در گردش هستند‌ ـ نکشید، نمی‌توان امید داشت که دیگران دستی به طرح اسکناس‌هایشان نکشند و آن چهره‌هایی را که به آن‌ها فخر می‌فروشیم، به نام خود سند نزنند. فراموش نکنیم، ملتی که پیشینه‌اش به تاراج رفته و مفاخری ندارد، هویتش به سادگی قابل تغییر است و چنین نشود که خیلی دیر یادمان بیفتد چه از دست داده‌ایم و شبیه ماجرای پرچم رخ ندهد که پس از دهه‌های متمادی، دریابیم این نماد ملی می‌بایست در نقاط گوناگون کشور برافراشته باشد و سپس در پی نصب میله پرچم در نقاط ‌جهان برآییم
.

.