جلسۀ نقد دکتر پاینده از فیلم جدایی نادر از سیمین در دانشگاه علامه برگزار گردید
دیروز دوشنبه 21 آذر ماه در سالن عضدی دانشکدۀ زبانهای خارجی دانشگاه علامه، دکتر پاینده به نقد و تحلیل فیلم سینمایی جدایی نادر از سیمین به کارگردانی اصغر فرهادی با تکیه بر نظریۀ واکنش خواننده پرداختند. در این جلسه ابتدا فیلم جدایی نادر از سیمین به نمایش درآمد سپس دکتر پاینده سخنرانی کردند.
به نظر دکتر پاینده پرسش اصلی که با دیدن این فیلم در ذهن ما شکل میگیرد این است که چرا انسانها تا به این حد تحت تأثیر قرار میگیرند و به هیجان میآیند؟ وی در ادامه به این پرسش چنین پاسخ داد:
فیلمهایی از قبیل فیلم جدایی نادر از سیمین یک تم یا درونمایه ندارد و دایرۀ معنایی فیلم بسیار گسترده و شامل شونده است و مضامین مختلفی را دربر میگیرد اما مجموعۀ وقایع فیلم وظیفۀ مشترکی دارد که ارتباط این مضامین را با یکدیگر ممکن میسازد.به عبارت دیگر فیلم جدایی نادر از سیمین یک موضوع دارد اما چندین درونمایه را دنبال میکند.
موضوع اصلی این فیلم زندگی طبقۀ متوسط جامعۀ ما و مشکلات و مسائل پیرامونی آن است که این مسأله ما را بر آن میدارد تا از خود بپرسیم چرا نام این فیلم جدایی نادر از سیمین است؟
در نقد خواننده محور، مهمترین مسألهای که به چشم میخورد مسألۀ ناحقیقت است. در این فیلم تمام شخصیتها مدام در حال مبادلۀ ناحقیقت هستند به این معنا که منفعتی در کلام گوینده است که حقیقت را کتمان میکند و آن را به میل خود پیش میبرد. به عنوان مثال:
1- راضیه ( زن خدمتکار)، پرستاری از یک مرد را از همسرش پنهان کرده است. چون فکر میکند شاید این کار با ارزشهای معنویش تناقض دارد.
2- نادر هم باوجود این که از مخالفت همسر راضیه با کار کردن او در خانهاش آگاه است اما با او قرار میگذارد تا این موضوع پنهان بماند زمانی هم که با شوهر راضیه صحبت میکند این موضوع را پنهان میکند.
3- زمانی که شوهر راضیه بیخبر از کار کردن همسرش در خانۀ نادر برای کار در خانۀ او میآید نادر در جواب سؤال خانواده تشریف ندارند؟ جوابی مبهم میدهد: « نه، من فعلاً مجردم. »
و این نشان میدهد که ما به شدت در کلامهای روزمره جایی که منافعمان ایجاب کند چهقدر حقیقت را مخفی میکنیم و به ناحقیقت روی میآوریم.
4- خواهرشوهر راضیه هم حقیقت را از برادرش پنهان نگه میدارد در صورتی که واسطۀ کار کردن راضیه همین خواهرشوهر بوده است.
5- راضیه هم دروغ میگوید که نادر او را به زمین زده و باعث ازدست دادن بچهاش شده است چون در پایان داستان میفهمیم که او با ماشین تصادف کرده است. او مدعی است که نادر صحبتهایش را با معلم سرخانه شنیده که درمورد پزشک زنان صحبت میکرده و بنابراین نادر میدانسته که او باردار است درحالی که این ناحقیقت است.
6- معلم سرخانه- خانم قهرایی – در مدرسه به قرآن قسم میخورد که هنگام گفتگوی او با راضیه نادر در آشپزخانه بوده و از این گفتگو خبر نداشته است و بعد در اتاق بازپرس همین را شهادت میدهد اما بعد بدون اطلاع نادر شهادتش را پس میگیرد.
7- نادر در دادگاه میگوید از بارداری راضیه خبر نداشته و آن را از ترمه شنیده است درحالی که ما بعد، از گفتگوها خلاف آن را میفهمیم.
8- حتی وقتی راضیه با سیمین ملاقات میکند و به او میگوید که بچهاش را براثر تصادف از دست داده است از سیمین میخواهد تا این حقیقت از شوهرش مخفی بماند و ...
در این فیلم حدود بیست مورد از این مصادیق را میتوان پیدا کرد اما این لایههای پنهانی هیچ چیزی راجعبه Personality این شخصیتها به ما نمیگوید. موارد متعددی که ما از پنهان کردن حقیقت یا کتمان آن یا تبادل آن در فیلم میبینیم هرگونه داوری درمورد شخصیتها و انگیزههایشان را ناممکن میکند- خواه انگیزههای خودآگاه و خواه انگیزههای ناخودآگاه- درواقع هرجا که ما به بیگناهی نادر رآی میدهیم در مقطع دیگری او را مقصر میدانیم. یا میبینیم راضیه زنی پایبند به دین و فداکار است اما بعد میبینیم که آدمی دروغگو و آبزیرکاه از آب درآمد. در واقع راضیه مصداق تمام این رفتارهای زیگزاکی است که همدلی تماشاگر را در مقطعی از فیلم برمیانگیزد و گاهی اصلاً شایستۀ همدلی به نظر نمیرسد. مثلاً راضیه از تهمت دزدی که به او زده میشود خیلی برآشفته میشود و مصرانه میکوشد تا حرفش را ثابت کند و میگوید:« من کاری به این چیزا ندارم فقط میخوام ثابت کنم از خونۀ تو پول ندزدیدم.» و مصرانه میکوشد برائت خود را ثابت کند یا تلفن میزند به مرکز پاسخگویی به مسائل شرعی و میپرسد: « درسته که یک زن پرستار از یک مرد سالخوردۀ هفتاد هشتاد سالۀ بیمار که هوش و هواس درست و حسابی هم ندارد پرستاری کنه؟ و بعد میگوید: « من از اینجا میرم ولی لااقل اجازه بدین شوهرم بیاد به جای من کار کنه.» تمام اینها به همدلی برمیگردد اما وقتی در انتهای داستان میفهمیم که همین راضیه موضوع تصادفش را از همه حتی شوهرش پنهان نگه داشته و نادر را مقصر جلوه داده است دیگر سمپاتی بیننده را از دست میدهد و بیننده از او فاصله میگیرد.
حجت هم همینطور او مردی زحمتکش و قربانی بیعدالتی در جامعه بهنظر میآید. خودش میگوید:« من قبلاً توی دادگاهها رفتم... سرمو کلاه گذاشتن... پولمو خوردن... آخر سر هم رأی به نفع صاحب کارم دادن... .» اما همین آدم حقجو به مدرسۀ ترمه میرود، معلمها را تهدید میکند و میگوید: « من از اینجا بیرون نمیرم. » و وقتی هم که بیرونش میکنند خطاب به معلم ترمه میگوید: « بالأخره تو که از اینجا بیرون مییای!» یعنی من بیرون انتقامم را از تو میگیرم! و وقتی در جلسۀ مصالحه میفهمد نادر کاملاً بیگناه است در خفا شیشۀ ماشین او را میشکند که در واقع این انتقامخواهی از نادر نیست بلکه انتقامخواهی از زنش راضیه است. حتی نادر هم در این فیلم کاملاً سفید نیست. درواقع ما هیچ شخصیت سفیدی در این فیلم نداریم. شخصیتها نه سفید و نه سیاه اند در بهترین حالت خاکستری اند که نادر نمونۀ آن است و تماشاگر در مواجهه با این شخصیتها خیلی در نوسان است مانند یک آونگ مدام به آنها نزدیک و از آنها دور میشود و این به این دلیل است که فیلم به نحوی ساخته شده است که هم به تماشاگر جایگاه قاضی را میدهد و هم این جایگاه را از او میگیرد. مثلاً در سکانس آغازین فیلم که نادر و سیمین جلوی قاضی نشستهاند و هرکدام دلایلشان را برای طلاق میگویند ما قاضی را نمیبینیم و درواقع قاضی خود ما هستیم و به این ترتیب تمهیدات سینمایی امکاناتی برای ما ایجاد کرده که ناخودآگاهانه در این جایگاه قرار بگیریم.
نکتۀ اصلی این است که قضاوت کاری نیست که ما باید دربارۀ این فیلم و دیگر فیلمها انجام دهیم و در هیچ نقدی هم نباید قضاوت کرد. اصلاً کار خواننده این نیست که حق به کسی بدهد. نقد ادبی چیز دیگری را میخواهد برجسته کند نه داوری دربارۀ شخصیت. مسألۀ اصلی در نقد ادبی برخلاف کاری که اصحاب قضا میکنند پرداختن به جنبههای عینی واقعیت نیست بلکه ما در این فیلم میخواهیم بپرسیم حقیقتاً کدام جنبههای فردی، زنی را که تا به این حد مقید به مسائل شرعی است و همیشه تلفن مرکز پاسخگویی به سؤالات شرعی را در کیفش حمل میکند به جایی سوق میدهد که برای منافعش ناحقیقت را رواج میدهد. پس کار ما پرداختن به حقیقت نیست کار ما پرداختن به هنر است و ابزار هنر هم صناعت است. هنرمند خواه شاعر باشد خواه کارگردان تئاتر با زبانی صنایی خطاب به مصرف کنندۀ هنر صحبت میکند که Paradox یکی از آنها است. چندین Paradox میتوان در این فیلم پیدا کرد مثلاً گفتار و رفتار شخصیتهای این فیلم پر از تناقض است که این Paradox در صحنۀ قسم خوردن راضیه خود را به بارزترین شکل نشان میدهد که در اینجا هم فیلم ما را با یک پرسش بزرگ روبهرو میکند: آیا پایبندی به اخلاق به دلیل هراس ارزشمند است؟ یا شخص از سر اختیار به اخلاق وفادار مانده است.به عبارت دیگر گرچه راضیه قسم دروغ را نخورد، آیا او آدم اخلاقمندی است؟
این Paradox ها در انتهای داستان جای خود را به Irony دومین صناعت ادبی بهکار رفته در فیلم میدهد: وقتی راضیه با شوهر و خواهر شوهرش صحبت میکند حقیقتی که تا آن زمان مخفی کرده بوده است آشکار میشود اما Ironyفیلم در این است که حجتی که اینقدر حق خواهی میکند وقتی میفهمد نادر بیگناه است میگوید:« ولش کنین خودش خواسته پونزده میلیون و بده. بریم چک و بگیریم. »
نمونۀ دیگر رفتارIrony در این فیلم رفتار معلم ترمه است که جایگاه اجتماعیاش با رفتاری که انجام میدهد کاملاً Irony است.
در این فیلم از چندین صنعت ادبی دیگر هم استفاده شده است. بخشهایی از آن سمبولیک است.. در جاهایی از مجاز مرسل استفاده شده و جای دیگر از جناس .
این فیلم بسیار پیچیده است. بخشی از این پیچیدگی را باید در ذهنیت شخصیتهایی جستجو کنیم که جانب حقیقت را میگیرند اما حقیقت را نه برای دفاع از حق بلکه برای پشتیبانی از خودی انجام میدهند. در جایی که معلم ترمه برای شهادت دادن از سیمین میپرسد: « خوب اگه یه چیزی پرسیدند که به ضرر شوهرتون بود... » به عبارت دیگر معلم ترمه میخواهد از قبل هماهنگ کند که باید در دادگاه چه بگوید.
فیلم از این صحنهها باز هم به دست ما میدهد.
شخصیت نادر در این فیلم کاملاً سیاه نیست که آن، در تقابل دو صحنه در دادگاه به چشم میخورد. راضیه و حجت در دادگاه زمانی که برای نادر وثیقه تعیین میکنند کاملاً بیتفاوت اند اما در مقابل زمانی که حجت به علت پرخاشگری به بازداشت محکوم میشود نادر نمیتواند بیاعتنا باشد و برای به زندان نیفتادن شاکیش پادرمیانی میکند. مقایسۀ این دو رفتار خیلی چیزها را درمورد فیلم به ما میگوید و بخشی از پیچیدگی آن را برای ما روشن میکند.
تفاوت نادر با دیگر شخصیتها را همچنین در صحنهای که افسر برای تحقیقات محلی به خانهاش آمده و کتاب سمیه - دختر راضیه - در خانۀ او جامانده است میبینیم. وقتی کتاب را به سمیه میدهد به او میگوید: « عمو من با مامان و بابات دعوا میکنم تو ناراحت نشیا برو مواضب پلهها هم باش..» موضوع دیگری که پایبندی نادر را به معیارهای انسانی نشان میدهد در صحنهای است که او شکایت متقابل کرده و گفته است پدرش زمانی که تنها مانده آسیب دیده است. در این قسمت، فیلم سکوت میکند. مفهوم سکوت در اینجا خیلی مهم است. نادر ناگهان مردد میشود و به چیزی فکر میکند بعد دکمههای پدرش را که از بالا باز کرده بود دوباره از پایین به بالا میبندد و ما را هم متعجب میکند.
نقد ادبی برای پی بردن به هزارتوی پیچیدۀ روانی آدمها است و این فیلم بخشی از آن را با کودکان به ما نشان میدهد. کودکان قربانی کینخواهی و بدخواهی بزرگسالان هستند و کاری که این فیلم میکند مراوده از راه چشم است. نگاه خیرۀ سمیه و ترمه بارها در فیلم با تکنیک Close up به ما نشان داده میشود. نگاه یکی بهت از ویرانگری این آدمهای بزرگسال و دیگری حیرت از ناحقیقت است. پدر یکی عصبی است و حیرتش هراس از کتک خوردن مادر توسط پدر را نشان میدهد و حیرت دیگری هم نشان میدهد حالا باید با این حقیقت روبهرو شود که پدری را که تابه حال آدمی پایبند میدانست هم میتواند منافع خود را پیش ببرد. اوج سکوت این دو بچه و نمونهای از تکنیک مراوده از طریق سکوت را در صحنۀ مصالحه میبینیم. نماها عموماً نزدیک و تقریباً از روبهرو گرفته شده است . انگار که تمام احساس سمیه و ترمه به ما منتقل میشود درحالی که ایندو بچه دارند به هم نگاه میکنند که یک ساعت پیش داشتند باهم بازی میکردند. گفتگو از راه سکوت یک جای دیگر هم در فیلم دیده میشود و آن زمانی است که در صحنۀ مصالحه همه از خانه بیرون میآیند و ما در اینجا فقط شخصیتها را میبینیم و از خودمان میپرسیم: به چه نگاه میکنند؟ ولی بعد که از بیرونی به درونی کات میشود میبینیم که شیشۀ ماشین شکسته است و این به معنای این است که حجت شیشه را شکسته است و در حقیقت این انتقامی است که میخواسته از همسرش بگیرد که چرا حاضر نشده است پول را بگیرد. این رمز و راز ادبیات و هنر بهطور کلی است: فیلم بیان نمیکند ولی میگوید. در سکانس اول فیلم پیانویی را میبینیم که به سختی از خانه بیرون میرود.پیانو سمبولی از خوشترین لحظات زندگی نادر و سیمین است. پیانو مجاز مرسل جزء به کل برای موسیقی است که شادی را به ذهن متبادر میکند اما دریغ که حالا باید بیرون برود. این سخت بیرون رفتن پیانو سمبولی است از وضعیت دشواری که نادر و سیمین در آن گرفتار شدهاند. صحنۀ سمبولیک دیگر فیلم زمانی است که سیمین پول باربرها را میدهد و میرود چمدانش راببندد. در اینجا هم چمدان بهسختی بسته میشود.
به غیر از سمبول، اشارهای شد به مجاز مرسل که یکی از نمونههای آن را در همان صحنۀ اول فیلم میبینیم که دوربین داخل دستگاه زیراکس است. در ظاهر ما با بروکراسی اداری روبهرو هستیم. شناسنامههایی میآیند، اسمهایی نوشته میشود و نور میآید و میرود. در این صحنه شناسنامهها مجاز مرسل برای هویتاند. این فیلم به نادر و سیمین نمیپردازد به جامعهای که ناحقیقت درآن تبادل میشود میپردازد و این درست در ابتدای فیلم شیپوری است که اعلام میکند من میخواهم به یک موضوع فرهنگی بزرگ بپردازم که دوربینی که داخل دستگاه زیراکس قرار گرفته است این بار معنایی را تشدید میکند.
از سکوت گفتیم و حالا به آخرین بخش و مهمترین بخش این نقد رسیدیم. سکوتی تلخ در پایان داستان جایی که هیچ چیزی برای گفتن باقی نمانده گرچه همچنان همه چیز مبهم است. آیا سیمین و نادر طلاق میگیرند؟ ترمه میخواهد با کدامیک بماند؟ تلخترین پرسشی که ترمه با آن مواجه میشود همین پرسش است که مانند اغلب فیلمهای هنرمندانه این فیلم هم بدون اینکه جوابی بدهد تمام میشود. این فیلم بسیار هنرمندانه است که نمود آن را در ساختار دورانیاش میبینیم که با دادگاه شروع میشود و با دادگاه هم به پایان میرسد. انگار کارگردان میخواهد بگوید: « از سالن سینما که بیرون میری فراموش نکن ناحقیقت هست و تو هم با اون مواجهی. تو هم باید تثمیم بگیریی. جانب حقیقت و یا ناحقیقت را بگیری » درخواست قاضی برای بیرون رفتن نادر و سیمین این توقع را در بیننده به وجود میآورد که قرار است پاسخی هم بشنود اما فیلم این پاسخ را از ما دریغ میکند تا باز هم یادآوری کند مسأله اصلی ً این جدایی نیست. مسأله این نیست که ترنه با کدام بماند با هرکدام که بماند عذاب کشیده است. مسأله پرسش اخلاقی است که فیلم ما را با آن مواجه میکند: در ستیز بین حق و ناحق باید طرف چه کسی را گرفت؟ پس چیز دیگری برای گفتن باقی نمانده بهجز حزنی که با پیانو نوازی هنرمندانۀ ستار اورکی در انتهای فیلم شنیده میشود که این تکنوازی به همراه چند ساز زهی که بعد به آن ملحق میشود تفکر هر بینندهای را که از سینما بیرون میآید برمیانگیزد که این همان رسالتی است که آثار ماندگار سینمایی درپی دستیابی به آن هستند و در نهایت پرسشی که همۀ ما با آن روبهرو هستیم این است که در موقعیتهایی که همۀ ما با حقیقت و ناحقیقت روبهرو میشویم کدام را انتخاب میکنیم؟
تا این غزل شبیه غزلهای من شود